« سپیده ی سخنازانتظارتادیدار »

آتش فراق

نوشته شده توسطساسان نژاد 25ام بهمن, 1392

هرگاه که آتش فراق زبانه می کشد وپروانه ی جان را بال وپرمی سوزاند،یادیار،بادل های مشتاق دمساز می گردد ودرد بی پایان انتظار را تسکین می بخشد.

در ظلمات جهالت وگمراهی که برآسمان روزگار مهجوری سایه گسترده است،تنها چراغ دل افروز مهر فروزانی است که ابر تیره ی غیبت، چهره ی دل آرام او را پوشانده است.

یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان

وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان

دل آزرده ی مارابه نسیمی بنواز

یعنی آن جان زتن رفته به تن بازرسان

 

به امیدآن روز که حجاب از جمال پرفروغش برداشته گردد وصبح امید بر منتظران قدومش برمدد وخورشید رویش عالم ظلمت زده را فراگیرد

 


 


فرم در حال بارگذاری ...